بخشي‌ از معجزات‌ رسول‌ اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم

 

بخشي‌ از معجزات‌ رسول‌ اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم

به استناد

فرمایشات امام‌ ابو محمد بن‌ حزم‌ اندلسي

1 ـ قرآن‌ كريم‌.

2 ـ شق‌ القمر كه‌ به‌ درخواست‌ قريش‌ در مكه‌ روي‌ داد.

3 ـ اطعام‌ گروهي‌ بسيار با غذايي‌ اندك‌ در منزل‌ جابر رضی الله عنه و در منزل‌ أبوطلحه‌ رضی الله عنه در روز جنگ‌ خندق‌ و اطعام‌ سپاهي‌ كه‌ تعدادشان‌ نهصد تن‌ بود از خرمايي‌ چند كه ‌از بس‌ اندك‌ بود، دختر بشيربن‌ سعد آن‌ را به‌ دست‌ خود آورد و همه‌ از آن‌ خوردند تا سير شدند و هنوز هم‌ از آن‌ خرما چيزي‌ باقي‌ ماند.

4 ـ فواره‌ زدن‌ آب‌ از ميان‌ انگشتان‌ آن‌ حضرت‌ و نوشيدن‌ و سيراب‌ شدن‌ تمام‌ يك‌ لشكر از آن‌. همچنان‌، ريختن‌ از آب‌ وضوي‌ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  در چشمه ‌خشك‌ تبوك‌ و جوشيدن‌ آب‌ از آن‌ و نوشيدن‌ تمام‌ لشكر تبوك‌ كه‌ هزاران‌ تن ‌بودند از آن‌ چشمه‌ و سيراب‌ شدن‌ آنها و آب‌ دار شدن‌ اين‌ چشمه‌ تا روز قيامت‌. همين‌ طور از آب‌ وضوي‌ ايشان‌ در چاه‌ حديبيه‌ ريخت‌ و در حالي‌ كه‌ آن‌ چاه‌ قبلا خشك‌ بود و آب‌ نداشت‌، آب‌ از آن‌ جوشيدن‌ گرفت‌ به‌طوري‌ كه‌ هزاروچهارصد تن‌ از آن‌ نوشيدند و همه‌ سيراب‌ شدند.

5 ـ زدن‌ سپاه‌ مشركان‌ در بدر با مشتي‌ خاك‌ و رسيدن‌ آن‌ خاك‌ به‌ چشم‌ همه‌ آنها و تارومار شدنشان‌ كه‌ آيه‌ (17) سوره‌ «انفال‌» مبين‌ آن‌ است‌.

6 ـ ناله‌ ستوني‌ در مسجدالنبي‌ كه‌ رسول‌ اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در پاي‌ آن‌ خطبه‌ مي‌خواندند بعد از ساختن‌ منبر و شنيدن‌ تمام‌ حاضران‌ صداي‌ ناله‌ آن‌ را كه‌ چون‌ آواز شتر مي‌ناليد و مويه‌ مي‌كرد ـ كه‌ بعد از آن‌، رسول‌ اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم او را در بغل‌ گرفتند و آرام‌ شد.

7 ـ دعوت‌ ايشان‌ از يهوديان‌ كه‌ اگر بهشت‌ مخصوص‌ آنهاست‌ و در اين‌ ادعاراستگو هستند، آرزوي‌ مرگ‌ كنند و عجز يهوديان‌ از اين‌ امر ـ كه‌ قرآن‌ اين‌ماجرا را حكايت‌ كرده‌ است‌.

8 ـ خبر دادن‌ ايشان‌ از غيب‌، از جمله‌ در موارد آتي:

·         خبر دادن‌ ايشان‌ از اين ‌كه‌ عمار رضی الله عنه را گروهي‌ باغي‌ به‌ شهادت‌ مي‌رسانند ـ و چنين‌ شد.

·       خبر دادن‌ ايشان‌ از اين‌كه‌ به‌ عثمان‌ رضی الله عنه بلوايي‌ مي‌رسد و در قبال‌ آن‌ بهشت‌ ازآن‌ وي‌ است‌ ـ و چنين‌ شد.

·       خبر دادن‌ ايشان‌ از اين‌كه‌ حسن‌ بن‌ علي‌ رضي‌ا عنهما سيد و سالاري‌ است‌ كه‌خداوند جلّ جلاله  به‌ وسيله‌ او ميان‌ دو گروه‌ عظيم‌ از مسلمانان‌ صلح‌ پديد مي‌آورد ـ و چنين‌ شد.

·       خبر دادن‌ ايشان‌ در مورد دوزخي‌ بودن‌ مردي‌ كه‌ در جهاد حاضر بود و بعدا آن‌ مرد خودكشي‌ كرد ـ و چنان‌ شد كه‌ خبر داده‌ بودند.

9 ـ سراقه‌بن‌مالك‌بن‌جعثم‌ در راه‌ هجرت‌ ايشان‌ به‌ مدينه‌، ايشان‌ را دنبال‌ كرد تا با دستگير نمودنشان‌، جايزه‌ مشركان‌ مكه‌ را از آن‌ خود كند ولي‌ پاهاي‌ اسب‌ وي‌ در زمين‌ فرورفت‌ و به‌ دنبال‌ آن‌ دودي‌ او را دنبال‌ كرد و التماس‌ سراقه‌ در اين‌ حال‌ از آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  و دعاي‌ ايشان‌ و به‌ راه‌ افتادن‌ مجدد اسب‌ وي‌.

10 ـ خبر دادن‌ ايشان‌ از اين‌ كه‌ دستبندهاي‌ كسري‌ شاه‌ فارس‌، در دستان‌ سراقه ‌گذاشته‌ مي‌شود ـ و چنين‌ شد.

11 ـ خبر دادن‌ ايشان‌ از كشته‌ شدن‌ اسود عنسي‌ كه‌ به‌ دروغ‌ ادعاي‌ نبوت‌ كرده ‌بود، در شب‌ قتل‌ وي‌ در حالي‌كه‌ او در صنعاء يمن‌ بود و نيز خبر دادن‌ ايشان‌ در همان‌ شب‌ از اين‌ كه‌ چه‌ كسي‌ او را به‌ قتل‌ رسانده‌ است‌ ـ و چنان‌ بود كه‌ خبر دادند.

12 ـ اعلام‌ مرگ‌ نجاشي‌ از سوي‌ ايشان‌ در حالي‌كه‌ ميان‌ او و ايشان‌ چندين‌ روز راه‌ فاصله‌ بود و بيرون‌ شدن‌ ايشان‌ و تمام‌ اصحابشان‌ به‌ گورستان‌ بقيع‌ و نماز جنازه ‌خواندن‌ بر او و صحت‌ يافتن‌ اين‌ خبر كه‌ او در همان‌ روز وفات‌ كرده‌ بود.

13 ـ بيرون‌ شدن‌ ايشان‌ از خانه‌ خود در مكه‌ از حلقه‌ محاصره‌ دوازده‌ تن‌ از افراد قريش‌ كه‌ منتظر ايشان‌ بودند تا ايشان‌ را به‌ زعم‌ خود بكشند و پاشيدن‌ خاك‌ بر سرآنان‌ و در نتيجه‌ نديدن‌ آنها ايشان‌ را.

14 ـ شكايت‌ شتر نزد ايشان‌ و تواضع‌ آن‌ در برابر ايشان‌ در حالي‌كه‌ اصحابشان‌ نيز حاضر بودند.

15 ـ دعوت‌ ايشان‌ از دو درخت‌ كه‌ نزد ايشان‌ بيايند و آمدن‌ هر دو درخت‌ و يكجا شدن‌ آنها، سپس‌ دستوردادن‌ ايشان‌ به‌ رفتن‌ آن‌ دو درخت‌ و رفتن‌ آنها.

16 ـ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  بيشتر ميانه‌ بالا بودند ولي‌ چون‌ با قد بلندان‌ راه‌ مي‌رفتند، ازآنها بلندتر ديده‌ مي‌شدند.

17 ـ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  نصاري‌ را دعوت‌ به‌ مباهله‌ كردند و خبردادند كه‌ اگر آنان‌ مباهله‌ كنند، همگي‌ نابود مي‌شوند و نصاري‌ با اطمينان‌ از صحت‌ سخن‌ آن ‌حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم ، حاضر به‌ مباهله‌ نشدند ـ كه‌ قرآن‌ كريم‌ نيز شاهد اين‌ خبر است‌.

18 ـ خبر دادن‌ ايشان‌ از اين‌كه‌ خود كشنده‌ ابي‌بن‌خلف‌جمحي‌ خواهند بود ـ و چنان‌ شد زيرا آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  در روز احد اندك‌ خدشه‌اي‌ بر او وارد كردند ـ كه ‌بر اثر آن‌ هلاك‌ گشت‌.

19 ـ سخن‌ گفتن‌ بازوي‌ مسموم‌ گوسفند با ايشان‌ ـ كه‌ من‌ را به‌ سم‌ آلوده‌ اند و از من‌ تناول‌ نكنيد.

20 ـ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  در روز بدر به‌ اصحابشان‌ خبر دادند كه‌ قتلگاه‌ رهبران‌ قريش ‌در كجا و كجا از ميدان‌ بدر خواهد بود و چنان‌ شد كه‌ فرموده‌ بوند.

21 ـ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  خبردادند كه‌ گروه‌هايي‌ از امت‌ ايشان‌ در دريا به‌ جنگ ‌دشمن‌ خواهند رفت‌ و به‌ ام‌ حرام‌ بنت‌ ملحان‌ گفتند: تو نيز از آنان‌ هستي‌ و او نيز از ايشان‌ گرديد.

22 ـ زمين‌ براي‌ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  درهم‌ پيچانده‌ شد به‌طوري‌ كه‌ مشارق‌ و مغارب ‌آن‌ را ديدند و خبردادند كه‌ فرمانروايي‌ امتشان‌ به‌ آن‌ محدوده‌ها كه‌ ديده‌ بودند، خواهد رسيد ـ و چنان‌ شد زيرا فرمانروايي‌ امت‌ ايشان‌ از اول‌ مشرق‌ تا بلاد سند وترك‌ و تا آخر مغرب‌ به‌ اقيانوس‌ اطلس‌ و سرزمين‌ بربر رسيد، اما فرمانروايي‌ آنها در جنوب‌ و شمال‌ به‌ مانند مشرق‌ و مغرب‌، گسترده‌ نشد.

23 ـ به‌ فاطمه‌ دختر خود ـ رضي‌الله عنها ـ خبر دادند كه‌ او اولين‌ فرد از اعضاي‌ خانواده‌ ايشان‌ خواهد بود كه‌ بعد از درگذشت‌شان‌ به‌ ايشان‌ ملحق‌ خواهد شد ـ و چنان‌ شد.

24 ـ به‌ همسران‌ خويش‌ خبردادند كه‌ آن‌ كسي‌ كه‌ در انفاق‌ از ديگران‌ دراز دست‌تر است‌، زودتر به‌ ايشان‌ ملحق‌ خواهد شد و زينب‌ بنت‌ جحش‌ كه‌ در صدقه‌ دادن ‌دستي‌ درازتر داشت‌، اولين‌ همسر ايشان‌ بود كه‌ بعد از درگذشت‌ ايشان‌ به‌ ايشان ‌پيوست‌.

25 ـ پستان‌ گوسفندي‌ را مسح‌ كردند و بر اثر آن‌، پستان‌ خشكيده‌ آن‌ لبريز از شير شد، كه‌ همين‌ معجزه‌ سبب‌ اسلام‌ عبدالله بن‌مسعود رضی الله عنه گرديد. بار ديگر در خيمه‌ ام‌ معبد خزاعي‌ چنين‌ معجزه‌اي‌ از ايشان‌ روي‌ داد.

26 ـ در روز خيبر بر چشمان‌ علي‌ رضی الله عنه كه‌ ناراحتي‌ داشت‌، از آب‌ دهان‌ خود ماليدند و چشمان‌ وي‌ در دم‌ شفا يافت‌ و بعد از آن‌ ديگر هرگز او به‌ چشم‌ درد مبتلا نشد و پرچم‌ را به‌ او دادند و فرمودند: جز فاتحانه‌ برنمي‌ گردد ـ و چنان‌ شد.

27 ـ اصحاب‌y، تسبيح‌ گفتن‌ غذا را در ميان‌ دستان‌ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  مي‌شنيدند.

28 ـ حكم‌بن‌ابي‌العاص‌، از روي‌ استهزا راه‌ رفتن‌ رسول‌ اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم را تقليد كرد، فرمودند: همچنان‌ باش‌! و تا مرد، بدنش‌ مرتعش‌ بود».

 

داستان حضرت نوح(ع)

داستان حضرت نوح(ع)

حضرت نوع يكي از پيامبران عظيم الشان الهي است كه نام مباركش 43 بار در قرآن مجيد آمده است ونيز سوره اي به نام ايشان مي باشد.وي اولين پيامبر اولوالعزم است كه داراي شريعت وكتاب مستقل بوده ونيز اولين پيامبر بعد از ادريس مي باشد.شغلش نجاري ومردي بلند قامت وتنومند بوده وصورتي گندم گون داشته است.مركز بعثت ودعوتش در شامات وفلسطين وعراق بوده است.ايشان 2500 سال عمر كرد ومدت پيامبريش 950 سال بود و200 سال به دور از مردم به ساختن كشتي پرداخت ونيز 500 سال بعد از طوفان زندگي كرد.

رسالت حضرت نوح(ع) 

نوح در850 سالگي به پيامبري مبعوث شد.

مردم عصرش غرق در بت پرستي،خرافات وفساد بودند

 وآنقدردرعقايد خود لجوج بودند كه حاضر بودند بميرند

 اما دست ازعقايدشان بر ندارند.

آنها دست فرزندان خود را گرفته وبه نزد نوح مي بردند

 وبه آنها مي گفتند كه در صورت زنده ماندن

پس از ما هرگز از اين ديوانه پيروي نكنيد.

حضرت نوح آنها را نصيحت مي كرد

 تا دست از بت پرستي وفساد بردارند

 اما آنها به ايشان توجهي نمي كردند

 وپيامبري او را انكار مي كردند واو را دروغگو مي خواندند.

نوح در پاسخ آنها مي گفت:

 اگر من دليل روشني از پروردگارم داشته باشم

 آيا باز هم انكارم مي كنيد؟

اي قوم؛من براي اين دعوت از شما

 اجر و پاداش نمي خواهم واجرم با خداست.

نوح با دلسوزي آنها را نصيحت مي كرد

وبه چشم فرزند خود به آنها نگاه مي كرد

 اما آنها بر عناد وكينه خود افزودند وگفتند:

 با ما زيادي جر وبحث مي كني .

اگر راست مي گوئي عذابي بر ما نازل كن.

نوح از رفتار آنها به ستوه آمد واز خداوند ياري طلبيد

 وشكايت قومش را به خدا كرد .

چون در طول اين مدت جز اندكي به او ايمان نياوردند

 واو را به ديوانگي متهم مي نمودند ومانع تبليغ او مي شدند .

گاهي آنقدر او را مي زدند كه بيهوش روي زمين مي افتاد

 و وقتي به هوش مي آمد غسل مي كرد

 و كار خود را دوباره شروع مي كرد.

او تمام تلاش خود را براي هدايت قومش گرفت

اما چون كارش را بي نتيجه ديد آنها را نفرين كرد

 وبه خداوند عرض كرد:

هيچ يك از كافران را باقي نگذار

زيرا بندگانت را گمراه ساخته وجز فرزندان

بدكار وكافر  ازآنها به وجود نخواهد آمد.

 خداوند دعوت نوح را اجابت كرد و اراده كرد

قبل از نابودي قومش او وهمراها نش را نجات دهد.

براي همين  دستور ساختن كشتي را صادر نمود.

اما قوم نوح از اينكه نوح آنها را رها كرده  وبه نجاري روآورده بود

 تعجب كرده واو را مسخره مي كردند.

اما نوح در جوابشان گفت :

كه به زودي به عذاب الهي گرفتار خواهيد شد

 وآن وقت ما شما را مسخره خواهيم كرد.

پس از اتمام كار ساختن كشتي خداوند به او دستور داد

 به زبان سرياني از همه حيوانات دعوت به عمل آورد .

نوح اين كار را كرد واز هر نوع جانوري يك جفت وارد كشتي كرد

 تا نسل آنان از بين نرود.

همچنين او به دستور خداوند كليه اعضاي خانواده خود

 ونزديكان ومومنين را به جز همسر وپسرش كنعان

كه از كافران بودند وارد كشتي نمود. 

 نوح به سراغ پسر خود آمد واز او خواست كه ايمان آورده

 وبر كشتي سوار شود ولي او دعوت پدر را نپذيرفت

و بر كفر خود اصرار نمود وبه پدر گفت :

من براي نجات خود به بلنديها خواهم رفت .

نصايح نوح در فرزندش اثر نكرد

و تلاشش براي نجات او بي نتيجه ماند

 ودر نتيجه امواج خروشان او را به كام خود برد.

نوح با ديدن اين منظره فرياد زد پروردگارا

پسرم از خاندان من است و وعده تو

 در مورد نجات خاندانم حق است.

اما خداوند در پاسخ فرمود:

 او از اهل تو نيست وعمل ناصالحي است.

پس آنچه را كه از آن آگاه نيستي از من نخواه.

بدين ترتيب آب بالا آمد وكشتي به حركت در آمد.

آب از زمين جوشيدن گرفت و با آب آسمان پيوند خورد

 وهمه كافران را به كام خود فرو برد و نابود كرد.

پس از هلاكت تمامي كافران به دستور خداوند

 زمين آبها را در خود فرو برد وكشتي بر كوه جودي پهلو گرفت.

طبق برخي روايات كشتي در سرزمين موصل فرود آمد

ونوح وهمراهان كه حدود 80 نفر بودند در كنار كوه جودي

خانه هايي ساخته وبه زندگي خود ادامه دادند.

 

 

 

دادستان حضرت ادريس(ع)

دادستان حضرت ادريس(ع)

 

حضرت ادريس يكي از پيامبران الهي است

 كه نامش دو بار در قرآن كريم آمده است.

ادريس كلمه اي غير عربي است ونامگذاريش به اين اسم

 به اين دليل است كه او حكم خدا وسنتش را

به مردم درس مي داده است.

حضرت ادريس از لحاظ تقدم زماني بعد از حضرت آدم(ع)

 در قرآن از پيامبران شمرده شده وميان او وآدم

پنج پيامبر فاصله بوده است.

حضرت ادريس در مصر متولد ودر سيصد سالگي رحلت فرمود .

در زمان حضرت ادريس پادشاهي ستمگر به نام يبوراسب زندگي

مي كرد. روزي يبوراسب از سرزمين سبز وخرمي عبور كرد

كه متعلق به شخص مومني بود.

پادشاه از او خواست كه زمين را به او واگذار كند

اما مرد گفت كه خانواده خودم به آن محتاج تر است.

اين سخن مرد باعث ناراحتي پادشاه شد ودر نتيجه

 با مشورت زنش تصميم به قتل مرد گرفتند

 وبا اجير كردن چند نفر او را به قتل رساندند.

خشم الهي به جوش آمد وبه حضرت ادريس وحي شد كه

 به پادشاه اعتراض كن واين خبر را برسان كه به زودي

از تو انتقام خواهم گرفت وتو را از اريكه قدرت به زير خواهم كشيد

 وشهرت را خراب وزنت طعمه سگان خواهد شد.

حضرت ادريس وحي را ابلاغ كرد اما از طرف پادشاه به مرگ تهديد شد

وچون ممكن بود به قتل برسد از آن شهر كوچ نمود

 واز خداوند خواست تا ديگر باران به آن ديار نبارد.

خداوند به حضرت ادريس فرمود در اينصورت شهر ويران شده و

عده زيادي هلاك خواهند شد

 اما حضرت ادريس به اين امر رضايت داد وبا يارانش به غاري پناه بردند

 وغذاي آنها توسط فرشته اي تامين مي شد.

از طرف ديگر عذاب خداوند نازل شد ،شهر ويران گشت

پادشاه كشته وزنش طعمه سگها گشت.

مدتها بعد پادشاه ستمگر ديگري حكمفرما شد.

مدت بيست سال گذشت واز آسمان باراني نباريد

ومردم كم كم در اثر فقر وگرسنگي به انابه وتوبه افتادند

وبه تضرع ودعا پرداختند.

خداوند به حضرت ادريس وحي كرد كه قومت توبه كرده اند

من از آنها گذشتم تونيز بگذر

اما حضرت ادريس زير بار نرفت ودر نتيجه خداوند روزيش را قطع كرد

اينكار باعث ناراحتي واعتراض ادريس به خداشد.

خداوند فرمود :تو سه روز بدون غذا مانده اي

 واينگونه درمانده شده اي پس چگونه از قومت

كه بيست سال گرسنگي كشيده اند غافل مانده اي؟

پس برخيز ودر پي كسب روزي تلاش كن.

حضرت ادريس از گرسنگي وارد شهر ومنزل پيرزني شد

كه از آنجا بوي نان تازه مي رسيد .

از پيرزن درخواست قرص ناني كرد

 وپيرزن گفت كه نفرين ادريس چيزي براي ما باقي نگذاشته است

اما حضرت ادريس با اصرار سهم فرزند پير زن را گرفت

وفرزند با مشاهده اينكار از ترس گرسنگي جان داد .

مرگ پسر باعث ناراحتي پيرزن شد

 اما حضرت ادريس جان دوباره به آن پسر داد .

پس از اين واقعه پير زن به حضرت ادريس ايمان آورد

 واين خبر را به ساير مردم داد

ومردم وپادشاه به استقبال او رفته وبه او ايمان آوردند.

به دعاي حضرت ادريس باران سيل آسايي بر آنان نازل شد

و آنان را از قحطي نجات داد.